مرحوم میرزا حسین نوری در کتاب نجم الثاقب درباره تاریخچه تأسیس مسجد جمکران، شیخ فاضل حسن بن حسن قمی، معاصر شیخ صدوق، در کتاب تاریخ قم از کتاب مونس الحزین فی معرفه الحق و الیقین (از تألیفات شیخ صدوق) بنای مسجد جمکران را به این عبارت نقل کرده است:
شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی میگوید: من شب سه شنبه ۱۷ ماه مبارک سال ۳۹۳ هـ ق در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و خواسته امام مهدی(عج) را اجابت کن که تو را میخواند. آنها مرا به محلی که اکنون مسجد (جمکران) است آوردند.
حضرت مهدی مرا به نام خواندند و فرمودند: «برو به حسن بن مسلم بگو: این جا زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمینهای دیگر برگزیده و شریف کرده است تو آن را گرفته به زمین خود ملحق کردهای …».
حسن بن مثله عرض کرد: سید و مولای من! مرا در این باره نشانی لازم است، زیرا مردم سخن مرا بدون نشانه و دلیل نمیپذیرند.
امام فرمودند: «تو برو رسالت خود را انجام بده، ما در این جا، علامتی میگذاریم که گواه گفتار تو باشد.
برو به نزد سید ابوالحسن و بگو تا بیاید و آن مرد را بیاورد و منفعت چندساله را از او بگیرد و به دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند و باقی وجوه را از رهق به ناحیه اردهال که ملک ماست، بیاورد و مسجد را تمام کند و نصف رهق را بر این مسجد وقف کردیم که هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد کنند.
مردم را بگو تا به این مکان روی بیاورند و چهار رکعت نماز در این جا بگذارند: دو رکعت تحیّت مسجد در هر رکعتی یک بار سوره حمد و هفت بار سوره «قل هو الله احد» بخوانند و تسبیح رکوع و سجود را هفت بار بگویند و دو رکعت نماز صاحب الزمان بگذارند، (به این تربیت) که در هنگام خواندن سوره حمد چون به (ایاک نعبد و ایاک نستعین) برسند، آن را صد بار بگویند و بعد از آن، فاتحه را تا آخر بخوانند. رکعت دوم را نیز به همین طریق انجام دهند، تسبیح رکوع و سجود را نیز هفت بار بگویند. هنگامی که نماز تمام شد، تهلیل (لااله الاالله) بگویند و تسبیح فاطمه زهرا(علیها السلام) را بگویند. آن گاه سر بر سجده نهاده، صد بار صلوات بر پیغمبر و آلش بفرستند».
پس از آن، حضرت به من اشاره کردند که برو! چون مقداری راه پیمودم، مرا صدا کردند و فرمودند: «در گله جعفر کاشانی (چوپان) بُزی است، باید آن بز را بخری، اگر مردم پولش را دادند با پول آنان خریداری کن و گرنه پولش را خودت بپرداز.
فردا شب آن بز را بیاور و در این (محل) قربانی کن و گوشت آن را بر بیماران و کسانی که مرض صعب العلاج دارند انفاق کن که حق تعالی همه را شفا دهد. آن بز أبلق است، موهای بسیار دارد، هفت نشان سفید و سیاه، هر یکی به اندازه یک درهم، در دو طرف آن، سه نشان در یک طرف و چهار نشان در طرف دیگر است». آنگاه به راه افتادم.
حسن بن مثله میگوید: من به خانه رفتم و همه شب را در اندیشه بودم تا صبح طلوع کرد، نماز صبح خواندم، به نزد علی منذر رفتم و قضیه را با او در میان نهادم و همراه علی منذر به جایگاه دیشب رفتیم. پس او گفت: به خدا سوگند که نشان و علامتی را که امام فرموده بود، این جا نهاده است و آن، (این حدود مسجد) با میخها و زنجیرها مشخص شده است. آن گاه به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم. چون به سرای وی رسیدیم، غلامان ایشان گفتند: شما از جمکران هستید؟ گفتیم: آری. پس گفتند: از اول (صبح) سید ابوالحسن در انتظار شماست … . به حضورش رسیدیم. گفت: ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم شخصی در عالم رؤیا به من گفت: شخصی به نام حسن بن مثله، بامدادان از جمکران پیش تو خواهد آمد، آن چه بگوید اعتماد کن و گفتارش را تصدیق کن. از خواب بیدار شدم و تا این ساعت در انتظار تو بودم.
حسن بن مثله داستان را مشروحاً برای او نقل کرد. سید ابوالحسن دستور داد بر اسبها زین نهادند و به سوی ده جمکران رهسپار گردیدند.
چون به نزدیک ده رسیدند، جعفر (چوپان) را دیدند که گلهاش را در کنار راه به چرا آورده بود. حسن بن مثله به میان گله رفت و آن بز که از پشت گله می آمد به سویش دوید. حسن بن مثله آن بز را گرفت. سپس آن را به جایگاه آوردند و سر بریدند. سید ابوالحسن به محل معهود آمد و حسن بن مسلم را احضار کرد و منافع زمین را گرفت. آن گاه وجوه رهق را نیز از اهالی آن جا گرفتند و به بنای مسجد پرداختند.
سید ابوالحسن الرضا، زنجیرها و میخها را به قم آورد و در خانه خود نگه داری کرد و هر بیمار صعب العلاجی اگر خود را به زنجیرها میمالید، شفا مییافت.